سپیده زد سپیده وقت سحر رسیده خاموش شده ستاره
صبح او مده دوباره خروس پر طلایی با پاهای حنایی
قوقولی قوقو میخونه تو کوچه و تو خونه اذان میگن دوباره
از مسجد و مناره بابام پا میشه از خواب میره لب حوض آب
میشوید او دست و رو با آب میگیره وضو تمیزه و پاکیزه باز
میاد سر جانماز من هم کنار بابا نماز میخونم حالا
شعر...برچسب : نویسنده : خسروبگی khosrobegy بازدید : 300